آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

1400/6/27

سلام نفسم.. دیشب وقت خواب بهم گفتی مامان اگر تو یوقت خدانکرده..حالا یوقت عمل کردی مردی.. من فک کنم 40روز گریه کنم! چرا واقعا انقدر نگرانی! وقتی این و گفتی دلم رفت.... یه لحظه تصور دنیای بدون من برای تو.. و تحمل سختی تنهایی خیلی من و ترسوند! شاید باورت نشه، انقدر که از غم و غصه های تو بعد رفتن من دلم می گیره، از به سر رسیدن زندگیم ناراحت نمیشم. قطعا این عمل به راحتی میگذره... اما به من قول بده،قول... هر وقت وقت رفتن من شد و نبودم دیگه... هرگز به عذای من نشینی... سیاه نپوشی.... فقط یادم کن و شاد باش. عاشقتم امشب دانیال پیش ماست...
28 شهريور 1400

تصور مرگ

عزیز مامان این روزها عجیب همه چیز بوی مرگ میده... اخبار... اینستا... حتی تو زنگ ها و تماسای روزانه هم، خبر مرگ ادمها رو میشنوم... اما من،من همه تلاشم زندگی... به شیوه ای که فکر میکنم باید و درسته ،که قطعا مملو از اشتباه. الان داشتم فکر میکردم اگر به هر علتی مرگ به سراغم بیاد ،بزرگ ترین حسی که دارم چیه؟ اضطراب ترس تأسف حسرت... چی؟ راستش فکر کنم شاید ترکیبی از همه باشه ... اما به شدت فکر می کنم... به نظر خدا بس بوده... کار دیگه ای نداشتم و بقیه اش دور باطل می‌شده... این حس یه جورایی عجیب پر از نارضایتی و رضایت... چون همه فکر و قلبم می‌دونه من همیشه همه تلاشم و کردم... گرچه ناکافی..اما این من بودم... منی که اینقدر میتونست.. خواست بهتر...
16 شهريور 1400

1400/6/6

دخترم مدتی که گذشت اتفاقات قشنگی پیش اومد. تولدت... تولدم... امسال تولدت رو در سه مرحله گرفتیم که هم شلوغ نشه هم تو خوشحال تر باشی. میدونی دختر تو قشنگ ترین اتفاق زندگی منی... بهترین و فوق العاده ترین شگفتی من. عاشقانه دوستت دارم ...
6 شهريور 1400
1